سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 یاس کبود - یاس کبود

عزیز دلشکسته ...

یکشنبه 87 تیر 9 ساعت 7:5 عصر

از همان روزی که دست حضرت"قابیل" -گشت آلوده به خون حضرت"هابیل"- از همان روزی که فرزندان "آدم"  صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی - زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید ، آدمیت مرد ، گر چه آدم زنده بود .
از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند - ازهمان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند - آدمیت مرده بود .
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب - گشت وگشت - قرن ها از مرگ آدم هم گذشت - ای دریغ آدمیت برنگشت .
قرن ما - روزگار مرگ انسانیت است - سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی ست - صحبت از آزادگی پاکی مروت ، ابلهی ست - صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست - قرن موسی چنبه ها ست .
من که از پژمردن یک شاخه گل - از نگاه ساکت یک کودک بیمار - از فغان یک قناری در قفس - از غم یک مرد ، در زنجیر - حتی قاتلی بردار ! - اشک در چشمان و بغضم در گلوست - وندرین ایام ، زهرم در پیاله ، زهر مارم در سبوست - مرگ او را از کجا باور کنم؟ .
صحبت از پژمردن یک برگ نیست - وای جنگل را بیابان می کنند - دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند - هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا - آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند .
صحبت از پژمردن یک برگ نیست - فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست - فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست - فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست - در کویری سوت و کور - در میان مردمی با این مصیبت ها صبور - صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق - گفتگو از مرگ انسانیت است . . .

...........................................

* فریدون مشیری
پ.ن : دیگه طاقت ندارم ... مگه یه دل چقدر جا داره ؟!
اون عزیز برای بار دوم شکست ... یه آدم چند بار میتونه تو خودش بشکنه ؟!
کاش اشک های امروزم را جمع میکردم ... آخه اشک هایی که برای کس دیگری ریخته میشه حرمت داره ...
فکر نمیکردم یه مسئله بتونه اینجوری از درون آتیشم بزنه ...
التماس دعا برای اون ...
یا علی ...


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


فاطمه ، فاطمه است ...

سه شنبه 87 تیر 4 ساعت 10:18 عصر

نمی دانم از او چه بگویم ؟ چگونه بگویم ؟ خواستم از "بوسوئه" تقلید کنم ، خطیب نامور فرانسه که روزی در مجلسی با حضور لوئی ، از "مریم" سخن میگفت . گفت : هزار و هفتصد سال است که همه ی سخنوران عالم درباره ی مریم داد سخن داده اند . هزار و هفتصد سال است که فیلسوفان و متفکران ملت ها در شرق و غرب ، ارزش های مریم را بیان کرده اند . هزار و هفتصد سال است که شاعران جهان ، در ستایش مریم همه ی ذوق و قدرت خلاقشان را بکار گرفته اند . هزار و هفتصد سال است که همه ی هنرمندان ، چهره نگاران و پیکره سازان بشر ، در نشان دادن سیما و حالات مریم هنرمندی های اعجازگر کرده اند . اما مجموعه گفته ها و اندیشه ها و کوشش ها و هنرمندی های همه در طول این قرنهای بسیار ، به اندازه ی این یک کلمه نتوانستند عظمت های مریم را باز گویند که : " مریم مادر عیسی است " .
و من خواستم با چنین شیوه ای از فاطمه بگویم ، باز درماندم .
خواستم بگویم : فاطمه دختر خدیجه بزرگ است ، دیدم که فاطمه نیست .
خواستم بگویم که : فاطمه دختر محمد (ص) است ، دیدم که فاطمه نیست .
خواستم بگویم که : فاطمه همسر علی است ، دیدم که فاطمه نیست .
خواستم بگویم که : فاطمه مادر حسنین است ، دیدم که فاطمه نیست .
خواستم بگویم که : فاطمه مادر زینب است ، باز دیدم که فاطمه نیست .
نه ، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست .
" فاطمه ، فاطمه است "

..........................................

* دکتر علی شریعتی
ولادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه ی زهرا (س) بر همگان مبارک .
و همینطور روز مادر !
یا علی ...


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


حرفهای بی رنگ و دستهای ذغالی ...

چهارشنبه 87 خرداد 29 ساعت 10:31 عصر

حرفهای بی رنگم را با ذغال سیاه دستانم بر دل سفیدم نوشتم .
دلم نتوانست بخواندشان ، حرفهایم بی رنگ بود و او سفید ،
حتی نتوانست آنها را بفهمد ، شاید به خاطر دستهای ذغالیم بود ...
همین شد که تنها ماندم ، نمیدانم از کی این همه سفید شده بود !
تنهاییم را قسمت نکردم حتی با تو که تنها تنهاییه من بودی ...
پس گذشتم و عبور کردم از خودم ، دیدم که حتی به دلم هم نمیتوانم اعتماد کنم ...
عبور کردم و سرعت گرفتم ، محکم به یک علامت سوال بزرگ خوردم ، دردم گرفت .
نشستم همانجا و زار زار گریه کردم ...
دلم خیلی جلوتر بود و من تنها مانده بودم ...
فرصت پرواز کردن نداشتم ... زمین گیر شدم ...
مشتی خاک بلند کردم و بر سرم ریختم ، باز هم این کار را تکرار کردم ، انگار خوشم آمده بود !
روی سرم خاک میریختم و میخندیدم ، رسما دیوانه شده بودم !!
ناگهان نگاهم به عقب افتاد ، داشتم از تعجب شاخ در می آوردم ، خاکها از بین دستانم فرو ریخت ...
دلم با عصبانیت رو به رویم ایستاده بود !

....................................................

و ...
یا علی ...


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


اجابت یک دعوت ...

یکشنبه 87 خرداد 26 ساعت 11:19 عصر

سلام ...
شرکت توی این یکی موج خیلی سخته ، هر جوری سعی کردم از زیرش در برم نشد .
از دست این رضوان خانوم !
خیلی به این سوالات فکر کردم و همینطور جوابشون !

سوال اول : چقدر سعی کردم از حضرت فاطمه پیروی کنم ؟
سوال دوم :آرمان های این وبلاگ تا چه حد فاطمی بوده ؟

جواب اول : من ... کم کاری کردم ، خیلی زیاد . وقتی این سوال را از خودم پرسیدم یکدفعه کم آوردم رنگم پرید واقعا من تا چه حد پیرو بودم ؟ اصلا برای من حدی وجود داشته ؟! بعد بیشتر دقت کردم دیدم اون ته تهای دلم یه چیزی بود که نمیشد اسمش را گذاشت پیروی ولی تا حدی امیدوار کننده بود ...
جواب دوم : شروع وبلاگم و گذاشتن اسم یاس کبود روی اون فقط مربوط میشد به همون ته تهای دلم یعنی ...
فقط یه اسم ! هدفم از شروع وبلاگ این بود که این اسم فقط ته تهای دلم نمونه ولی ... هدفم به کل یادم رفت ...
این وبلاگ شد جولانگاهی برای دلم ... تازه اونم فقط خواسته های روییش نه ته تهاش !

................................................

پ.ن غیر مهم : امتحاناتم تمام شد . 2 تیر هم کارنامه !
پ.ن مهم : بعد از نوشتن این پست فهمیدم باید تصمیم های جدی برای خودم و این وبلاگ بگیرم ...
که یا اصلاح بشه یا تمام !
پ.ن خیلی مهم : دعوت شونده ها : ( با شرمندگی از پذیرفتن آقایان معذوریم ) پرواز خانوم ، یاسی خانوم ، ساغر خانوم ، مینا خانوم ، و خدایی که به ما لبخند میزند خانوم !! و هر خانومی که این متن را خوند ( برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ منطقه ی ممنوعه مراجعه شود )

یا علی ... 


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


یاس کبود !

شنبه 87 خرداد 18 ساعت 1:12 عصر

یا امیرالمومنین روحی فداک                                آسمان را دفن کردی زیر خاک ؟

...................................

شهادت مظلومانه ی بانوی دو عالم را بر تمامی مسلمین جهان تسلیت عرض میکنم .
التماس دعای شدید !
یا علی ...


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


...

چهارشنبه 87 اردیبهشت 25 ساعت 9:1 عصر

 توی کلاسم ... دوباره هواسم پرته ، سرم را میذارم روی میز ، صداها گنگ میشه . آروم روی میز ضرب میگیرم . صدای ناله میز تو گوشم میپیچه ، معلم نداریم ... بچه ها اکثرا دارن شیمی میخونن ... " نه بابا اینجا پیوند لاندن برقرار میشه نه دبای ! " ، " اینجا ch3 ترکیب نمیشه !!! " ، " 3 تا پیوند کوالانسی با 3 تا کربن برقرار میکنه " ...
فکرم بازم مشغوله ، جزوه ام را باز میکنم ، نکته ی طلایی : رسم ساختار لوییس بدون محاسبات ریاضی .
یاد ریاضی می افتم ، هنوز تمرین هامو ننوشتم . از اول سال همین برنامه است تمینامو همون سر کلاس مینویسم و همونجا هم ابتکاری حلش میکنم !! ...
کاش ناراحتی هام هم همینطوری ابتکاری حل میشد ...  دوباره تو فکر فرو میرم و سرم را بین دستام میذارم ...
سرم را برمیدارم به اطراف نگاه میکنم ، بچه ها هنوز دارن شیمی میخونن ch4 +cl2= CH3CL+HCL  به تخته ی کلاس نگاه میکنم بالای تخته با خط خوش نوشته شده : پیش از خراب کردن پل های پشت سر، از اینکه شنا بلدی مطمدن شو، دوباره فکر میکنم، من شنا بلدم ؟؟!!
نگاهم به دیوار کلاس می افته روی مقوا نوشته شده : نگاه به نامحرم تیری از ناحیه ی شیطان است ، هر کس به پاس حرمت الهی آن را ترک کند ، خدا به او ایمانی میدهد که شیرینی آن را در دل احساس نماید ...
روی دیوار کلاس یه تیکه مقوای قدیمی دیگه هم چشمک میزنه ... روش نوشته : الهی ... به داده و نداده و گرفته ات شکر که داده ات نعمت است نداده ات حکمت است و گرفته ات امتحان ...
باز فکر میکنم ، آروم میگم : شکر ...

 .................................

میلاد حضرت زینب مبارک ( البته با تاخیر ) !!!
خیلی سخته عزیزترین کس آدم جلوی چشماش ذره ذره آب بشه و بشکنه و خرد بشه و هیچ کاری از دست آدم بر نیاد ؛ خنده ی روی لبش را ببینه و گریه ی توی دلش را؛ کوهی بود که خم شد و کاری نتونستم براش بکنم ...  
پس این مدرسه ها کی تموم میشه ؟؟؟
سبز باشید ...  !!
یا علی ...


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


نمایشگاه کتاب

سه شنبه 87 اردیبهشت 17 ساعت 4:52 عصر

سلام خدمت همه ی دوستان عزیز ...
دیروز (16 اردیبهشت ) من و دوستم رفتیم نمایشگاه کتاب ...
نمایشگاه بزرگی بود و بسیار شلوغ ! از ساعت 2 بعد از ظهر که رسیدیم اونجا تا ساعت 5 یک بند داشتیم راه میرفتیم ...
من حدود 10 تومان کتاب خریدم که شامل 4 کتاب از عرفان نظر آهاری بود (چای با طعم خدا ، هر قاصدکی یک پیامبر است ، بالهایت را کجا جا گذاشتی ؟ و کوله پشتی ات کجاست ؟ ) ، کتاب کیمیاگر نوشته ی پائولوکوئیلو ، کتاب " من قاتل پسرتان هستم " از احمد دهقان و یک کتاب تاریخچه ی شیمی !!
کتابهایی هم بود که هر چی دنبالشون گشتم پیداشون نکردم کتابهایی مثل " چند روایت معتبر " نوشته ی مصطفی مستور ، " ازبه " نوشته ی رضا امیر خانی و چند تا کتاب دیگه ...
توی راه برگشت هم گم شدیم و در نهایت مجبور شدیم به محل نگه داری اطفال گم شده بریم !!!
بعد هم شلوغی مترو و اتوبوس و بعد هم کلی پیاده روی ...

.........................................

و مهمتر از همه اینکه من توی این گردش ! چیزی را که مدتها بود فراموش کرده بودم به یاد آوردم ...
" اینکه هستم پس باید باشم "
التماس دعا ...
یا علی ...    


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


<      1   2   3   4   5   >>   >