سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 اسفند 1387 - یاس کبود

مسافرت

جمعه 87 اسفند 30 ساعت 12:18 صبح

مشغول زندگی کردن بودیم که من به یکباره رو کردم به مامانم و گفتم :
مامان اگه یه چیز ازت بخوام بهم میدی؟!
مامان با تعجب زیر چشمی منو نگاه و کرد و گفت دوباره چی شده ؟!
مثل همیشه(!) گفتم مامان من بستنی میخوام!!
گفت خب برو بخر برای ما هم بخر ...
گفتم نه من بستنی مجید می خوام !!! (بستنی مجید یک بستنی فروشی معروف توی اهوازه)
...
این شد که قرار شد ما فردا به طرف اهواز حرکت کنیم تا من بتونم بستنی مجید بخورم!!!!
.................................
بهم میگفت باهاش بد رفتاری میکنی ...
بهش جواب ندادم ولی مگه من مرض دارم ؟! کی از بدرفتاری خوشش میاد ؟!


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


شرمنده ام ...

سه شنبه 87 اسفند 20 ساعت 4:29 عصر

مجبور بودم خودمو از گناه پاک کنم ... پس روزه گرفتم ...
و همون شب خواب دیدم :
تاریک بود، غمگین بودم، بابام ...
خوابم مربوط به امسال یا شاید به طور دقیق مربوط به امروز بود!
ولی با شرایط متفاوت ...
توی خوابم، بعد از اون تصادف ... اتفاق دیگه ای افتاده بود !
بابام زنده بود و این خواب شرایط زندگیمون (اگر بابام بعد از اون اتفاق زنده میموند) را بیان می کرد !!
((با کمال تاسف از بیان خوابم معذوم))
با غم عجیبی روی دلم از خواب بیدار شدم ، کلی طول کشید تا دوباره برگردم به حال خودم و بفهمم که اون فقط یه خواب بوده ...
به ساعت نگاه کردم، دقیقا وقت اذان صبح بود! به حرمت حکمتی که به من فهمانده شد به سجده افتادم ...
..........................................
به یاد بعضی حرفها افتادم که گه گاهی از دلم می گذشت ...
گاهی وقتها آدم ها چقدر نفهم میشن!

پ.ن مهم : شرمنده ام!


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


معرفی کتاب!

چهارشنبه 87 اسفند 7 ساعت 11:11 صبح

این پست در معرفی کتاب خلاصه میشود!
1. ناصر ارمنی نوشته ی رضا امیرخانی :
این کتاب به صورت مجموعه ی چند داستان نوشته شده. هر چند بعضی از داستانهاش خیلی قشنگن ولی به پای کتاب من او نمیرسد (هنوز کتاب بیوتن را نخوندم!)
از بین 11 داستان این کتاب ، داستانهای انگشتر و رتبه ی قبولی توجهم را جلب کردند .
2. چند روایت معتبر نوشته ی مصطفی مستور:
این کتاب هم به صورت مجموعه ی چند داستان بود که متاسفانه هیچ کدام از داستانهاش توجهم را به خودشون جلب نکردند!
(دیگر عشق های کتاب های مصطفی مستور هم راضیم نمیکنه!)
3. من دانای کل هستم نوشته ی مصطفی مستور:
این کتاب هم به صورت مجموعه داستان بود. اولین داستان این کتاب را که خوندم کلی عصبانی شدم! اولین داستانش دقیقا داستانی بود که در کتاب استخوان خوک و دستهای جزامی وجود داشت حتی تمام کلمات و جملات دقیقا همونها بودن! ولی داستانهای بعدیش را که خوندم هدفش از چاپ این کتاب تا حدی معلوم شد! (از این کتاب خوشم اومد!)
به نظر من هر سه کتاب ارزش خوندن را دارن مخصوصا ناصر ارمنی ...

____________________

دلم گرفته و باید سریع گریه کنم                           چنان گرفته که باید فجیع گریه کنم...

یا علی .


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]