سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 یاس کبود - یاس کبود

تولد ...

چهارشنبه 87 اردیبهشت 11 ساعت 3:28 عصر

سلام ...
من دیروز (10 اردیبهشت ) متولد شدم ...

تکه ای خاک بودم و بعد ...
خدا از خودش در جسم خاکیه من دمید ...
و من آفریده شدم ...
بعد خدا مرا به زمین فرستاد ...
نه برای اینکه در دنیا باشم تا ثابت کنم که هستم ...
و نه اینکه بوجود آمده باشم برای کسی دیگر !!
تنها بوجود آمدم برای پیدا کردن خودم ...
به دنیا آمدم چون از شروع تولید موجودی به نام من ، این من چیزی را گم کرد ...
به دنیا فرستاده شد تا من را پیدا کند ...
و من اکنون با گذراندن 16 سال زندگی در دنیا ، هنوز حتی سر نخی از من ! پیدا نکرده است !!

.....................................

 نکته ی مهم : تولدم مبارک !!!
نکته ی بسیار مهم : پذیرای انواع کادوهای زیبای شما هستیم !!!!


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


بروزم ؟؟؟

دوشنبه 87 اردیبهشت 2 ساعت 2:38 عصر

سلام ...
این دفعه دیگه نمیتونم بهانه بیارم و بگم که امتحان داشتم ونتوستم آپ کنم ...
نه بهانه ای نبود ...
ولی آپ نکردم چون ...
دلم پیشم نیست ... باهام قهر کرده ...
خب چه کار کنم تازگی ها خیلی چیزهای بد بد ازم میخواد منم بهش اجازه نمیدم ...
 اون هم قهر کرده و رفته ( چه لوسه ) ...
بدون دلم حال و هوای نوشتن نداشتم آخه من همیشه با دلم مینویسم نه با دستم !
هنوز هم برنگشته ... البته ازم دور هم نیست ولی خب ... باهام حرف نمیزنه ، نمیدونم چشه !
یک دفعه بی دلیل گریه اش میگیره خب منم که طاقت گریه اش را ندارم منم باهاش گریه میکنم !
یا بی دلیل عصبانی میشه اگه بدونید امروز چند نفر را از دست خودم ناراحت کردم !  !
اینا را نوشته ام که نگید یاس این همه به ما میگه آپ کن بعد خودش 15 روزه که آپ نکرده ...
در هر صورت شرمنده ...
برام دعا کنید دلم بفهمه چیزی که میخواد اشتباهه !
...................................
فردا دارن میبرمون اردو تا عصر هم میمونیم ...کی گفته من تنهام ؟؟!!
این اردو فرصت خوبیه برای پرواز کردن ... پرواز من کجاست ؟!
... التماس دعا ...
یا علی ...
 


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


شازده کوچولو ...

دوشنبه 87 فروردین 26 ساعت 1:41 عصر

سلام ...
به سفارش بعضی از عزیزان قرار شد توی وبلاگم بخشی هم با عنوان معرفی کتاب داشته باشیم ...
کتاب شازده کوچولو کتاب بسیار قشنگیه از آنتوان دو سن تگزوپه ری .
این کتاب آدم را به دوران کودکی برمیگردونه و اون وقته که آدم میفهمه چقدر بزرگ شده !!
تیکه هایی از این کتاب را براتون میذارم تا بخونید و لذت ببرید :

- ... وقتی با آنها ( آدم بزرگها ) از یک دوست تازه تان حرف بزنید ، هیچ وقت ازتون درباره ی چیزهای اساسی اش سوال نمیکنن که هیچ وقت نمی پرسند : آهنگ صداش چه طور است ؟ چه بازی را بیشتر دوست داره ؟ پروانه جمع میکنه یا نه. میپرسند : چند سالش است ؟ چند تا برادر داره ؟ وزنش چقدره ؟ پدرش چقدر حقوق میگیره ؟ و تازه بعد از این سوال ها است که خیال میکنن طرف را شناختند !
اگه به آدم بزگها بگویید یک خانه ی قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلوی پنجره هاش غرق شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود محال است که بتونن مجسمش کنند . باید حتما بهشان بگویید یک خانه ی صد میلیون تومنی دیدم تا صداشون بلند شه که وای چه قشنگ !
یا مثلا اگه به شان بگویید دلیل وجود شهریار کوچولو اینه که تو دل برو بود و میخندید و دلش یه بره میخواست و بره خواستن ، خودش بهترین دلیل وجود داشتن هر کسی است ، شانه بالا میندازند و باتان مثل بچه ها رفتار میکنند ! اما اگر به شان بگویید سیاره ای که ازش اومده بود اخترک ب 612 است بی معطلی حرفتون را قبول میکنند و دیگه هزار جور چیز ازتون نمیپرسند . این جوری اند دیگه نباید ازشون دلخور شد بچه ها باید نسبت به بزرگها گذشت داشته باشند ...

من این کتاب را خیلی دوست دارم ، بهتون پیشنهاد میکنم اگه این کتاب را نخوندین حتما بخونیدش ...

.........................................

پ.ن 1 : این لینک یک نرم افزار جاوا برای موبایله که کتاب کامل شازده کوچولو را شامل میشه . ( ببینین من راهکار عملی ارائه میدم فقط حرف نمیزنم )
پ.ن 2 : شنبه به اندازه ی تمام عمرم مضطرب شدم ، درست نمیدونم ساعت 5 بود یا 5 دقیقه به 5 ، انگار 5 دقیقه قاتی پاتی شده بود !!! با این حال الان خیلی خوشحالم ...
پ.ن مهم : خیلی التماس دعا دارم ...
یا علی ...


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


نامه ای به مسیح ...

چهارشنبه 87 فروردین 21 ساعت 7:46 عصر

سلام بر تو ای روح خدا ... سلام ...
آمدم تا برایت بنویسم حرفهایی را که مدتی است دل را میسوزاند ...
جای گله و شکایت نیست ، میدانم تقصیر از خود ماست ، ولی ...
شرمنده ام از مولایم ، آنقدر زیاد که نتوانستم برای او نامه بنویسم ...
می نویسم برایتان تا تسلیتمان را به صاحب امرمان برسانید و از طرف ما به ایشان بگویید که ... شرمنده ایم ...
اگر ما به جای این همه ادعا کمی منتظر بودیم ... اینطور نمیشد ...
به ایشان بگویید ممکن است منتظر واقعی نباشیم ولی ادعایش را که داریم ! تلاشمان را که میکنیم ...
به ایشان بگویید دعایمان کند و با دل رحیمش از اشتباهات ما بگذرد ...
بگویید از این دروغ گویان انتقام میگیریم ... از این فتنه انگیزان !
بگویید دعایمان کنند ...
دعا ...

...........................................

* :خب به سلامتی ما هم موج سواریمون را کردیم ، شرمنده که دیر شد مشغول امتحانات هستم .
** : لازمه دعوت کنم کسی را ؟ هر کس وظیفه ی خودش میدونه بنویسه ...
سبز باشید ...
یا علی ...


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


سفرنامه

چهارشنبه 87 فروردین 14 ساعت 3:24 عصر

سلام .
من بالاخره از اهواز اومدم .
جای شما خالی چه سفر خوبی بود . روز شنبه ساعت 7:30 صبح با خاله ام اینا از تهران حرکت کردیم و ساعت 11 شب به اهواز رسیدیم .
ح
رف زیاد برای گفتن دارم اونقدر زیاد که نمیدونم دقیقا از کجا بنویسم ...
از توی راه ، از نیش و کنایه های توی راه ! ، از دید و بازدید ها ، از خنده ها ، از عکسهای قدیمی ! ، از حرفهای ناتمام ! ، از بازی نصفه کاره ی اسم فامیل  ! ، از مرد هزار چهره !! ، از نقل مکان ، از فرار دسته جمعی جوانان به حیاط منزل از دست مهمانیهای آدم بزرگا !!! ، از بستنی ها ! ، از سفر به خرمشهر و آبادان و شلمچه ، از شلمچه ! ، از شلمچه !! ، از گرما ، از پشه ، از بدمینتون ! ، از بازار رفتن ها ، از نقل مکان دوباره ! ، از صحبت ها ، از رفتن به بهشت آباد برای دیدن پدربزرگ ، از ظرف شستن ها  !! ، از عیدی ها  ، از گم شدن دلم وسط اون جمعیت ! ، یا از پیدا شدن دوباره اش یه جایی دور از اون جمعیت !!‌ ، از پارک رفتن ها ، از سلام ها و خداحافظی های بی جواب ! ، از رفتن به شوشتر ، از ریحانه ها  !!! و در یا در نهایت از خداحافظی ها ! ...
(می تونم ازتون کمک بخوام که برام فعل این جمله را پیدا کنید !!!)
این همه اتفاق ؟! نظرتون چیه از هیچ کدام ننویسم !!!

.............................................................

پ.ن 1 : همانطور که از فهرست بلند بالا پیداست امسال بالاخره شهدا برامون اجازه صادر کردن ... شلمچه هم برای خودش حال و هوایی داشت ...
پ.ن 2 : همه جای سفر خوب بود به جز اون 53 هزار تومانی که باید برای جریمه پرداخت کنیم !!! از دست این پلیس ها ...
پ.ن 3 : بهاری باشید ...

یا علی ...  


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


پاسخ به دعوت ...

پنج شنبه 87 فروردین 1 ساعت 3:10 عصر

سلام ...
توی این پستم دعوت
رضوان خانوم را اجابت میکنم که ازم خواسته بود توی این بازی شرکت کنم و چند تا روایت بنویسم ( البته شرمنده که این همه دیر شد ) :

حضرت زهرا (س) : از دنیای شما ، انفاق در راه خداوند محبوب من است .
امام حسین بن علی (ع) : از هر چه معذرت خواهی در پی دارد دوری کن .
امام موسی کاظم (ع) : برترین عبادت پس از شناخت خداوند انتظار فرج است .
امام علی بن موسی الرضا (ع) : سکوت دری از درهای حکمت است .
امام حسن عسگری (ع) : دل بی خرد در دهان اوست و دهان خردمند در دلش است .

در ادامه منم از چند وبلاگ نویس دعوت میکنم تا اونها هم توی این موج شرکت کنن و چند روایت بنویسن : راهنما (که البته رضوان خانوم هم دعمتش کرده بود) ، پرواز ، دل نوشته ، ساغر هستی ، پرچم سبز (البته اگر مشغله هاشون کم شده باشه و بتونن آپ کنن!) و خدایی که به ما لبخند میزند
البته به قول رضوان خانوم اجباری نیست هر کس نخواست هم میتونه شرکت نکنه !

* * * * * * * * * *

* : سال نو بر همتون مبارک ...
** : ما انشاالله شنبه به طرف اهواز حرکت میکنیم و انشاالله میریم پیش دختر دایی و پسر دایی ها . حلالم کنید !
*** : دعا کنید این دفعه شهدا اجازه بدن بریم مناطق جنگی ، پارسال که تا نزدیکشون رفتیم و اجازه ندادن !
**** : از همتون هم التماس دعای مخصوص دارم !

یا علی ...


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


سوره ی تماشا ...

جمعه 86 اسفند 24 ساعت 11:6 صبح

 به تماشا سوگند
 و به آغاز کلام
 و به پرواز کبوتر از ذهن 
 واژه ای در قفص است .
 حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود .
 من به آنان گفتم :
 آفتابی لب درگاه شماست
 که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد .
 و به آنان گفتم : سنگ آرایش کوهستان نیست
 همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ .
 در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
 که رسولان همه از تابش آن خیره شدند .
 پی گوهر باشید .
 لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید .
 ... سر هر کوه رسولی دیدند
 ابر انکار به دوش آوردند .
 باد را نازل کردیم
 تا کلاه از سرشان بردارد .
 خانه هاشان پر داوودی بود ،
 چشمشان را بستیم .
 دستشان را نرساندیم به سر شاخه ی هوش .
 جیبشان را پر عادت کردیم .
 خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم .#

 * * * * * * * * * *

 #: سهراب سپهری
 *: بهار نزدیکه ، درختها دوباره دارن سبز می شن خدا کنه دل من هم بهاری بشه ...
 **: مدرسه ها هم که ... دارن یکی یکی پیچونده میشن و ...
 ***: من یکشنبه نمیرم مدرسه ! قابل توجه بچه مثبت هایی که می خوان برن امتحان شیمی بدن !!!


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


<      1   2   3   4   5   >>   >