سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تیر 1387 - یاس کبود

تذکر !

پنج شنبه 87 تیر 20 ساعت 1:36 عصر

سلام ...
خیلی مزاحم نمیشم فقط چند تا نکته را متذکر میشم و زحمت را کم میکنم !
1. فردا راهی مشهدم ! شما برام دعا کنید که سفر پر باری باشه منم اونجا همتون را یاد میکنم ...
2. وبلاگ پرواز هم بالاخره ... تعطیل شد ... با اینکه این کارش را هیچ وقت فراموش نمیکنم ولی دلایلش را برای این کار تحسین میکنم !! وبلاگش را دوست داشت ولی ...
3. ایها الناس من وبلاگم را دوست دارم !!!

..............................
ریز نوشت !‌ : و ... تو ...
وقتی هستی، نیستی و وقتی نیستی، هستی ... پس نباش ! شاید فقط به خاطر همون دلیل مجازی !

یا علی ...


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


عقل یا دل ؟!

سه شنبه 87 تیر 18 ساعت 9:2 صبح

دلم گرفته بود ... بردمش بیرون یکم هوا بخوره ... کمی گردونومش ... بعد هم به طرف خونه راه افتادیم ...
توی راه برگشت آسمان یه لحظه سفید شد ... رعد و برق ؟ اونم توی تابستون ؟؟ یکدفعه شیشه ی ماشین تقی صدا کرد و یه قطره ی بزرگ آب وسط شیشه پهن شد ! لحظه ای گذشت ... باز هم یه قطره ی دیگه ... و شیشه ی ماشین پر شد از قطره های بزرگی که خودشون را روی سر و صورت مردم پرت میکردن ...
دلم برگشت و به آسمون نگاه کرد ... آروم و با شیطنت گفت : بریم زیر بارون ؟!
منم دوست داشتم برم ... منتظر جواب موندم ... هیچ جوابی نیومد ... اومدم بهش اصرار کنم و بگم که حالا این دفعه بذار ... نمیبینی چقدر گرفته ؟!! ولی نگفتم ، رفتارش برام عجیب بود ... نکنه دوباره با هم قهرن ؟! دلم یه سرفه ی کوچیک کرد و با این کار نشون داد هنوز منتظره ... بازم جوابی نیومد ...
بارون کم کم ، کم شد و بعد هم تمام ...
دلم دوباره روش را برگردوند ... بغض داشت خفه اش میکرد اینو از بغض توی گلوم میفهمیدم ... با عصبانیت به عقلم گفتم دیدی بارون تموم شد ؟! همش تقصیر تو بود ... خب چرا اجازه نمیدی ؟! بازم مثل همیشه ، مغرورانه ساکت بود ...
راه افتادیم به طرف خونه ... رسیدم خونه و لباسامو عوض کردم هنوز از دستش عصبانی بودم که یکدفعه ... چیک ... چیک ... دوباره بارون شروع به باریدن کرد ... فوری بهش گفتم : برم ؟! باز جواب نداد ... دلم دوباره رو به من کرد و با مظلومیت و کمی التماس گفت : بریم زیر بارون !
برگشتم و بلند گفتم : من میخوام برم زیر بارون !
بعد بالاخره صداش در اومد و گفت : تمومش کن این لوس بازی ها را ... دیگه بزرگ شدی !!!
همه جا خوردیم حتی خودش ! آروم گفتم : من ؟؟!! و بعد ساکت شدم ...
دلم روشو برگردوند و دیگه باهام حرف نزد ...

.......................................

پ.ن 1 : خب چکار میتونستم کنم ؟!
پ.ن 2 : بهم جواب بدید ... من واقعا بزرگ شدم ؟؟؟!!!

یا علی ...


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


عزیز دلشکسته ...

یکشنبه 87 تیر 9 ساعت 7:5 عصر

از همان روزی که دست حضرت"قابیل" -گشت آلوده به خون حضرت"هابیل"- از همان روزی که فرزندان "آدم"  صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی - زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید ، آدمیت مرد ، گر چه آدم زنده بود .
از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند - ازهمان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند - آدمیت مرده بود .
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب - گشت وگشت - قرن ها از مرگ آدم هم گذشت - ای دریغ آدمیت برنگشت .
قرن ما - روزگار مرگ انسانیت است - سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی ست - صحبت از آزادگی پاکی مروت ، ابلهی ست - صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست - قرن موسی چنبه ها ست .
من که از پژمردن یک شاخه گل - از نگاه ساکت یک کودک بیمار - از فغان یک قناری در قفس - از غم یک مرد ، در زنجیر - حتی قاتلی بردار ! - اشک در چشمان و بغضم در گلوست - وندرین ایام ، زهرم در پیاله ، زهر مارم در سبوست - مرگ او را از کجا باور کنم؟ .
صحبت از پژمردن یک برگ نیست - وای جنگل را بیابان می کنند - دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند - هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا - آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند .
صحبت از پژمردن یک برگ نیست - فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست - فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست - فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست - در کویری سوت و کور - در میان مردمی با این مصیبت ها صبور - صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق - گفتگو از مرگ انسانیت است . . .

...........................................

* فریدون مشیری
پ.ن : دیگه طاقت ندارم ... مگه یه دل چقدر جا داره ؟!
اون عزیز برای بار دوم شکست ... یه آدم چند بار میتونه تو خودش بشکنه ؟!
کاش اشک های امروزم را جمع میکردم ... آخه اشک هایی که برای کس دیگری ریخته میشه حرمت داره ...
فکر نمیکردم یه مسئله بتونه اینجوری از درون آتیشم بزنه ...
التماس دعا برای اون ...
یا علی ...


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


فاطمه ، فاطمه است ...

سه شنبه 87 تیر 4 ساعت 10:18 عصر

نمی دانم از او چه بگویم ؟ چگونه بگویم ؟ خواستم از "بوسوئه" تقلید کنم ، خطیب نامور فرانسه که روزی در مجلسی با حضور لوئی ، از "مریم" سخن میگفت . گفت : هزار و هفتصد سال است که همه ی سخنوران عالم درباره ی مریم داد سخن داده اند . هزار و هفتصد سال است که فیلسوفان و متفکران ملت ها در شرق و غرب ، ارزش های مریم را بیان کرده اند . هزار و هفتصد سال است که شاعران جهان ، در ستایش مریم همه ی ذوق و قدرت خلاقشان را بکار گرفته اند . هزار و هفتصد سال است که همه ی هنرمندان ، چهره نگاران و پیکره سازان بشر ، در نشان دادن سیما و حالات مریم هنرمندی های اعجازگر کرده اند . اما مجموعه گفته ها و اندیشه ها و کوشش ها و هنرمندی های همه در طول این قرنهای بسیار ، به اندازه ی این یک کلمه نتوانستند عظمت های مریم را باز گویند که : " مریم مادر عیسی است " .
و من خواستم با چنین شیوه ای از فاطمه بگویم ، باز درماندم .
خواستم بگویم : فاطمه دختر خدیجه بزرگ است ، دیدم که فاطمه نیست .
خواستم بگویم که : فاطمه دختر محمد (ص) است ، دیدم که فاطمه نیست .
خواستم بگویم که : فاطمه همسر علی است ، دیدم که فاطمه نیست .
خواستم بگویم که : فاطمه مادر حسنین است ، دیدم که فاطمه نیست .
خواستم بگویم که : فاطمه مادر زینب است ، باز دیدم که فاطمه نیست .
نه ، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست .
" فاطمه ، فاطمه است "

..........................................

* دکتر علی شریعتی
ولادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه ی زهرا (س) بر همگان مبارک .
و همینطور روز مادر !
یا علی ...


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]