سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 شهریور 1387 - یاس کبود

بال هایت را کجا جا گذاشتی ؟

یکشنبه 87 شهریور 17 ساعت 11:38 صبح

پرنده بر شانه های انسان نشست.
انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت:
اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی.

پرنده گفت: من فرق درخت ها و آدم ها را خوب میدانم. اما گاهی پرنده ها و آدم ها را اشتباه میگیرم.
انسان خندید و به نظرش این خنده دار ترین اشتباه ممکن بود.
پرنده گفت: راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟
انسان منظور پرنده را نفهمید، اما باز هم خندید.
پرنده گفت: نمیدانی، توی آسمان چقدر جای تو خالی ست.
انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد.
چیزی که نمیدانست چیست، شاید یک آبی دور، یک اوج دوست داشتنی.
پرنده گفت: غیر از تو پرنده های دیگری را هم میشناسم که پر زدن از یادشان رفته است. درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموش میشود .
پرنده این را گفت و پر زد.
انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش، آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.
آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت: یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود، اما تو آسمان را ندیدی.
راستی، عزیزم، بال هایت را کجا جا گذاشتی؟
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد. آن وقت رو به خدا کرد و گریست ... *

......................................

* عرفان نظر آهاری
آغاز ماه مهمانی خدا را به همه تبریک عرض میکنم !


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]