: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: فهرست موضوعي يادداشت ها :
: آرشيو يادداشت ها :
: نوای وبلاگ :
سلام…
این مدت برام خیلی طولانی گذشت ولی خب خدا را شکر که بالاخره گذشت . یکدفعه مشکلات خیلی بهم فشار آوردن .
اول : امتحانات بودن که به لطف خدا همه را گند زدیم !
دوم : یک مشکل اس ام اسی ( وسط امتحانات ) بود که پیاز داغ ماجرا را بیشتر کرد و ما امتحاناتمون را خیلی بیشتر گند زدیم !!! ( البته این ما وسعت زیادی داره و تا اونجایی که من میدونم شامل سه نفر میشه !!! )
سوم : عوض شدن من در جهت نا مطلوب بود که البته تقریبا از شهریور ماه امسال شروع شده بود ، که امیدوارم با آغاز محرم تا حدودی بتونم این مشکل را بر طرف کنم.
چهار : احساس هر چه بیشتر جای خالیه کسی بود که محرم سال پیش با هم می رفتیم عذاداری و محرم امسال پیش ما نبود …
پنجم : …
بسه دیگه فکر کنم زیادی از حد خالی شده باشم … اصلا همیناش را همه نباید میگفتم …
آخه یه نفر بهم گفته بود ناراحتی هام را تو خودم نریزم! منم خواستم امتحان کنم … ولی فکر کنم من اگه برای ناراحتی هام سکوت کنم راحت ترم … پس اصلا ولش کنید ، حرفام را نشنیده بگیرید … باشه ؟
یا علی …
نوشته شده توسط : یاس کبود
برف ، برف ، برف
از روز شنبه برف در تهران و بسیاری از شهر های کشور شروع شد ، این برف آثار و نتایج زیادی داشت :
اول از همه ، دانش آموزان ، دانشجویان و تمام کسانی که در ادارات کار می کردند را به شدت خوشحال کرد ...
همین برف بسیاری از خانواده ها را برای برف بازی به کوچه و خیابان کشاند ...
همین برف راههای ارتباطی شهرها را مسدود کرد ... چندین قرار مللاقات مهم را منتفی کرد ... چندین عروسی را به هم زد ... چندین خانواده را دچار خسارت های مالی شدید کرد ... افراد زیادی را روانه ی بیمارستان کرد ... و همین برف تا همین امروز چندین خانواده را عزادار کرد ......
ولی از همین برف با این همه آثار و نتایج خوب و بد یک نتیجه می توان گرفت :
هیچ کس از فردای خود خبر ندارد ...
هیچ کس فکر نمی کرد ممکن است با باریدن یک برف کسی جانش را از دست بدهد !
هیچ وقت نمی توان از فردای خود مطمئن بود ... اگر فردا مردیم ... در پیشگاه خدا حرفی برای گفتن داریم ؟؟؟
............................................
آغار ماه محرم را به تمام شیعیان تسلیت می گویم .
امام حسین (ع) کشتی نجاتی برای ماست که در حال غرق شدن در خود هستیم ،
انشاالله استفاده کنیم از این ماه ...
التماس دعا ...
نوشته شده توسط : یاس کبود
برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
این شعر ، شعر قشنگیه در مدح حضرت علی (ع) ، یه نفر از اهل دلها اینجوری تغییرش داده بود که واقعا جای تامل داره ...
مرو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن
که علی زند شبانه در خانه ی گدا را
.
.
عید غدیر خم بر تمام عاشقان ولایت مبارک باد ...
نوشته شده توسط : یاس کبود
دوباره شب شد ...
نمیدونم چرا مدتیه شبهای خونمون اینقدر دلگیر شده . حدودا از 22 مرداد تا حالا ...
از همون چله ی تابستان هوای خونه سرد شد ...
جوری که از گرما کولر روشن کرده بودیم و من از سرما تو خودم مچاله شده بودم و داشتم به خودم می لرزیدم ...
هنوز هم شبها سرده ...
ودلگیر ...
و پر از دلتنگی های جور واجوری که تنها راه خلاص شدن از دستشون فقط به فراموشی سپردن بسیاری از خاطرات شیرین و تلخه ...
خاطراتی که با یه نگاه به یه قاب عکس همه تو ذهن آدم جون میگیرن ...
خاطرات خوشی که اکثرا شبها اتفاق می افتاد ...
وخاطرات تلخی که هیچ وقت از ذهن آدم پاک نمی شه ...
دیدن یه صورت پر از خون ...
چشمای بازی که خیره خیره و با ترس فقط به رو به روش نگاه می کنه ...
و ...
و دیگه ندیدن کسی که احساس می کردی تنها پناهته ...
و ...
شدیدا التماس دعا ...
نوشته شده توسط : یاس کبود
زمین پر بود از فرشته هایی که با اجازه ی خدا اومده بودن روی زمین تا جشنی را برگذار کنن ...
بالهای فرشته ها همه ی سطح زمین را پوشونده بود ...
دو تا از فرشته ها یه ورق سفید و نورانی دستشون بود ...
همه می خندیدن ...
چه روز بزرگی ، یه بنده به بنده های خوب خدا اضافه شد ...
این ورق را آوردن تا تمام آثار بندگی را توی اون ورق بنویسن ...
دو تا از فرشته ها آروم روی شونه ی راست و چپش نشستن ...
نامه توی دستشون بود ...
همه منتظر بودن تا فرشته ی سمت راست شروع به نوشتن کنه ...
و یه نماز قشنگ ...
و اولین نوشته ی درخشان روی اون ورق کاغذ ...
چقدر نور ! چه صحنه ی قشنگی ...
هنوز هم همه ی فرشته ها دارن می خندن و دست می زنن ...
نوشته شده توسط : یاس کبود
وسایلم را در کیفم گذاشتم و به آسمان سفر کردم . آسمان آبی بود و بسیار زیبا ، آرامش تمام محیط را فرا گرفته بود . آنجا خدا را دیدم به خیالم خدا آبی بود . با خدا حرف زدم ، به خدا نگاه کردم. او مظهر آرامش بود چیزی مثل آرامش مطلق . کیفم را بر روی دوشم گذاشتم . به خورشید سفر کردم . خورشید را زرد دیدم به حالتی فرح بخش ، امیدوار کننده . خدا نیز آنجا بود ، اینبار خدا زرد یافتم ، به خدا نگاه کردم ، شاد شدم امیدوار شدم ، تمام وجودم از گرما سوخت . کمی از آب باران خوردم ، نگاهم به ابرها افتاد ، ابرها سفید بودند . پاک ، خالص شده ی آب آبی ، نماد شروع زندگی مانند لباس عروس و نماد پایان زندگی مانند کفن . خدا آنجا بود ، سفید ونورانی ، با معنویتی بی پایان . خدا آنجا بود انگار در نزدیک ترین نقطه موجود . نگاهم به زمین افتاد ، سیاه بود ، پوشیده از کثیفی ها ، افسردگی ها ، شکنجه ها ، ابهام ها . آنجا آخرین نقطه ی زندگی بود ، سیاه سیاه ، نقطه مرگ نقطه نابودی . خدا را به سختی پیدا کردم ، خدا به سختی در انتهای نا امیدی جای گرفته بود . در نقطه ای از سیاهی های زمین نقطه ای روشن تر بود ، نقطه ای سبز . جنگلی بود در آن سیاهی ، به آن نزدیک شدم آن جنگل سبز آکنده بود از طراوت ، شادابی . خدا آنجا بود ، خدا سبز بود طراوت می بخشید . احساس شادابی کردم به سبز نزدیک تر شدم گل سرخی در جنگل خود نمایی می کرد ، به سرخی گل برگ هایش خیره شدم ، هیجان تمام وجودم را فرا گرفت ، احساس قدرت کردم ، از سرخی اش خوردم مزه ی شیرین و تند داشت . غرور نگذاشت در گل قرمز به دنبال خدا بگردم . چشم از گل سرخ برداشتم ... به جایی نگاه کردم، به چیزی ، به رنگی ... چه رنگ بود ؟ نه رنگ نداشت بی رنگ بود . سیاه نبود تاریک هم نبود ، نه رنگش بی رنگ بود . حس کردم بی رنگی هممه جا را فرا گرفته ، سرم را چرخاندم . همه جا بی رنگ بود ، همه جا ... همه جا لایه ای از بی رنگی روی رنگها را پوشانده بود . خدا را دیدم این بار خود خدا را دیدم . خدا در هیچ رنگی نبود ، خدا رنگی نداشت خدا بی رنگ بود . خدا همان بی رنگی غلیظی بود که روی همه ی رنگها وجود داشت . خدا در واقع رنگ نبود ، رنگ نداشت ، رنگ خدا بود ، هر رنگ نشانه ای از خدا بود . تمام اطرافم خدا بود ، چون رنگها همه جا را فرا گرفته بودند و رنگها خدا بودند و خدا بود و خدا همه جا بود ...
نوشته شده توسط : یاس کبود
سلام ، خوش اومدین .
من امروز اولین نوشته ام را توی وبلاگ گذاشتم و افتتاحش کردم . امیدوارم بتونم این وبلاگ را به بهترین نحو اداره کنم . طوری که هم شما راضی بشید هم خودم ...
برای خوب بودن وبلاگ هم به نظرات و کمک های شما شدیدا نیاز دارم .
التماس دعا .
نوشته شده توسط : یاس کبود