سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 یاس کبود - یاس کبود

سفرنامه ...

دوشنبه 88 فروردین 10 ساعت 2:32 عصر

سلام ...
ساعت 6 صبح از تهران به طرف اهواز حرکت کردیم ... به اشتباه از راه اصفهان رفتیم و دست کم km100 به مسیر اضافه شد ...
این راه پر از کوه بود ... و کوهها پر بود از ... لا اله الا الله !

لا اله الا الله

ساعت 11 شب رسیدیم اهواز ... و ساعت 1 وارد خونه ی میزبان شدیم !!
فرداش به دیدار دل پر درد مادربزرگ رفتیم ... عجیب پیرتر شده بود !
فردای فرداش هم تشریف مبارک را بردیم عقد رضوان خانم!
بنده هم که عکاس ماجرا بودم!
سفر امسال ما خلاصه شد در رفتن از خونه ی این دایی به خونه ی اون دایی ...
نه مناطق جنگی ... نه آبادان ... نه یه اسم فامیل حتی!
فقط یک بار بستنی مجید خوردیم !
یک شب هم برای شام رفتیم پارک و پسرهای فامیل مشغول فوتبال شدند! (فقط یه بازیکن برای دروازه بان کم داشتن!)
_______________________

پ.ن1: دروازه بان بودن هم خیلی کیف داره ها !!!
پ.ن2: ایران از عربستان باخت ؟!!
پ.ن3: از حرفهای یواشکی متنفرم !!!
پ.ن4: فلک به مردم نادان دهد زمام مراد                     تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس!
پ.ن5: این شعر جواب حافظ بود به گریه های عذرخواهانه ام ...

یا علی ...


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


مسافرت

جمعه 87 اسفند 30 ساعت 12:18 صبح

مشغول زندگی کردن بودیم که من به یکباره رو کردم به مامانم و گفتم :
مامان اگه یه چیز ازت بخوام بهم میدی؟!
مامان با تعجب زیر چشمی منو نگاه و کرد و گفت دوباره چی شده ؟!
مثل همیشه(!) گفتم مامان من بستنی میخوام!!
گفت خب برو بخر برای ما هم بخر ...
گفتم نه من بستنی مجید می خوام !!! (بستنی مجید یک بستنی فروشی معروف توی اهوازه)
...
این شد که قرار شد ما فردا به طرف اهواز حرکت کنیم تا من بتونم بستنی مجید بخورم!!!!
.................................
بهم میگفت باهاش بد رفتاری میکنی ...
بهش جواب ندادم ولی مگه من مرض دارم ؟! کی از بدرفتاری خوشش میاد ؟!


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


شرمنده ام ...

سه شنبه 87 اسفند 20 ساعت 4:29 عصر

مجبور بودم خودمو از گناه پاک کنم ... پس روزه گرفتم ...
و همون شب خواب دیدم :
تاریک بود، غمگین بودم، بابام ...
خوابم مربوط به امسال یا شاید به طور دقیق مربوط به امروز بود!
ولی با شرایط متفاوت ...
توی خوابم، بعد از اون تصادف ... اتفاق دیگه ای افتاده بود !
بابام زنده بود و این خواب شرایط زندگیمون (اگر بابام بعد از اون اتفاق زنده میموند) را بیان می کرد !!
((با کمال تاسف از بیان خوابم معذوم))
با غم عجیبی روی دلم از خواب بیدار شدم ، کلی طول کشید تا دوباره برگردم به حال خودم و بفهمم که اون فقط یه خواب بوده ...
به ساعت نگاه کردم، دقیقا وقت اذان صبح بود! به حرمت حکمتی که به من فهمانده شد به سجده افتادم ...
..........................................
به یاد بعضی حرفها افتادم که گه گاهی از دلم می گذشت ...
گاهی وقتها آدم ها چقدر نفهم میشن!

پ.ن مهم : شرمنده ام!


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


معرفی کتاب!

چهارشنبه 87 اسفند 7 ساعت 11:11 صبح

این پست در معرفی کتاب خلاصه میشود!
1. ناصر ارمنی نوشته ی رضا امیرخانی :
این کتاب به صورت مجموعه ی چند داستان نوشته شده. هر چند بعضی از داستانهاش خیلی قشنگن ولی به پای کتاب من او نمیرسد (هنوز کتاب بیوتن را نخوندم!)
از بین 11 داستان این کتاب ، داستانهای انگشتر و رتبه ی قبولی توجهم را جلب کردند .
2. چند روایت معتبر نوشته ی مصطفی مستور:
این کتاب هم به صورت مجموعه ی چند داستان بود که متاسفانه هیچ کدام از داستانهاش توجهم را به خودشون جلب نکردند!
(دیگر عشق های کتاب های مصطفی مستور هم راضیم نمیکنه!)
3. من دانای کل هستم نوشته ی مصطفی مستور:
این کتاب هم به صورت مجموعه داستان بود. اولین داستان این کتاب را که خوندم کلی عصبانی شدم! اولین داستانش دقیقا داستانی بود که در کتاب استخوان خوک و دستهای جزامی وجود داشت حتی تمام کلمات و جملات دقیقا همونها بودن! ولی داستانهای بعدیش را که خوندم هدفش از چاپ این کتاب تا حدی معلوم شد! (از این کتاب خوشم اومد!)
به نظر من هر سه کتاب ارزش خوندن را دارن مخصوصا ناصر ارمنی ...

____________________

دلم گرفته و باید سریع گریه کنم                           چنان گرفته که باید فجیع گریه کنم...

یا علی .


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


چند خبر نسبتا جدید !!

سه شنبه 87 بهمن 15 ساعت 10:39 عصر

خلاصه ی اخبار :
1. غزه  2. امتحانات  3. کارنامه  4. معدل  5. سفیر امید  6. نمایشگاه نوآوری و شکوفایی  7. جنگ اعصاب !
تشریح اخبار :
1.غزه پیروزیت مبارک!
2.امتحانات خیلی وقته که تموم شده.
3.
کارنامم را هم گرفتم!
4.
معدلم هم بد نشد! 19.49
5.
ماهواره ی امید به شکل زیبایی غرور آفرین بود.
6.
نمایشگاه نوآوری و شکوفایی برگزار شد و با اینکه دوست داشتم نوآوری ها را ببینم به نمایشگاه نرفتم!
7.
اعصابم از شنبه گذشته تا اطلاع ثانوی به هم ریخته است ! ...
......................................
روزهایم بی تو آشوب است ... آرامشم کجایی ؟! ......
*** التماس دعا ***

یا علی ...


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


غزه در خون ...

چهارشنبه 87 دی 11 ساعت 5:6 عصر

ایام امتحانات بود و حسابی درگیر درسها بودم. توجهم به تلوزیون جلب شد ... جلو رفتم ...
"رژیم صهیونیستی امروز حملا ت هوایی خود را به غزه آغاز کرده است" ...
همه چیز به هم ریخته بود ... به هم ریختم ...
تلوزیون ماشین ها را نشان می داد که سری سری میومدن و مجروح های آش و لاش شده را دم بیمارستان پیاده میکردن ...
بعد بچه ها نشان داد ... بی اختیار اشکهام جاری شد ...
بچه ها خیلی پاک بودن ... خیلی کوچیک ... و خیلی نامردی بود که اولین چیزی را که توی زندگیشون تجربه میکنن مرگ باشه ...
دیگه نتونستن درس بخونم همونجوری نشستم پای تلوزیون ... و اخبار ...
"مرزهای مصر هنوز به روی مردم غزه بسته است" ... و بعد پیام رهبر ... بعد تظاهرات مردم ...
و هر کشور به نحوی ابراز همدردی ...
و " مرزهای مصر هنوز بسته است " ...
و ...
الان چند روزه که کارم همینه ... بشینم پای تلوزیون و منتظر خبرهای جدید باشم ...
"مرزهای مصر هنوز هم بسته است!" ...
وقتش نرسیده که مسلمونا متحد بشن ؟!

........................................................

1. کار دیگه ای از دستم برنمیومد ... نمیدونم روز قیامت چه طوری میخوایم جواب بدیم ...
2. میدونم احتیاجی به دعوت کردن نیست ولی ... حداقل با مردم غزه همدردی کنیم!
وبلاگ نویسا ... یه موج وبلاگی ... در مورد غزه ...
3. قرار بود فعلا ننویسم ولی این اتفاق ..... میتوانید همچنان منتظر اطلاع ثانوی باشید !!

یا علی ...


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


بالاخره ....

جمعه 87 آذر 1 ساعت 8:6 عصر

یه قفل به این بزرگی (خواستم برای مشخص شدن اندازه ی بزرگی شکلک بذارم ولی چیزی پیدا نکردم !) خورده روی دهنم ... نمیذاره حرف بزنم ... نه شکسته میشه و نه نرم ...
سعی میکنم بهش غلبه کنم ولی نمیشه ! ... همین باعث میشه که ...
با کمال بی میلی بگم ... از امروز یعنی 1/9/87 تا اطلاع ثانوی این وبلاگ به روز نخواهد شد !

...............................

پ.ن1: اطلاع ثانوی ممکنه به زودی اعلام بشه ... ممکنه هم .....
پ.ن2: این وبلاگ بسته نخواهد شد !
پ.ن3: دلم برای همتون تنگ میشه ...

و ... یا علی ......


نوشته شده توسط : یاس کبود

نظرات ديگران [ نظر]


<      1   2   3   4   5   >>   >