: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: فهرست موضوعي يادداشت ها :
: آرشيو يادداشت ها :
: نوای وبلاگ :
مشغول زندگی کردن بودیم که من به یکباره رو کردم به مامانم و گفتم :
مامان اگه یه چیز ازت بخوام بهم میدی؟!
مامان با تعجب زیر چشمی منو نگاه و کرد و گفت دوباره چی شده ؟!
مثل همیشه(!) گفتم مامان من بستنی میخوام!!
گفت خب برو بخر برای ما هم بخر ...
گفتم نه من بستنی مجید می خوام !!! (بستنی مجید یک بستنی فروشی معروف توی اهوازه)
...
این شد که قرار شد ما فردا به طرف اهواز حرکت کنیم تا من بتونم بستنی مجید بخورم!!!!
.................................
بهم میگفت باهاش بد رفتاری میکنی ...
بهش جواب ندادم ولی مگه من مرض دارم ؟! کی از بدرفتاری خوشش میاد ؟!
نوشته شده توسط : یاس کبود