: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: فهرست موضوعي يادداشت ها :
: آرشيو يادداشت ها :
: نوای وبلاگ :
مجبور بودم خودمو از گناه پاک کنم ... پس روزه گرفتم ...
و همون شب خواب دیدم :
تاریک بود، غمگین بودم، بابام ...
خوابم مربوط به امسال یا شاید به طور دقیق مربوط به امروز بود!
ولی با شرایط متفاوت ...
توی خوابم، بعد از اون تصادف ... اتفاق دیگه ای افتاده بود !
بابام زنده بود و این خواب شرایط زندگیمون (اگر بابام بعد از اون اتفاق زنده میموند) را بیان می کرد !!
((با کمال تاسف از بیان خوابم معذوم))
با غم عجیبی روی دلم از خواب بیدار شدم ، کلی طول کشید تا دوباره برگردم به حال خودم و بفهمم که اون فقط یه خواب بوده ...
به ساعت نگاه کردم، دقیقا وقت اذان صبح بود! به حرمت حکمتی که به من فهمانده شد به سجده افتادم ...
..........................................
به یاد بعضی حرفها افتادم که گه گاهی از دلم می گذشت ...
گاهی وقتها آدم ها چقدر نفهم میشن!
پ.ن مهم : شرمنده ام!
نوشته شده توسط : یاس کبود