: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: فهرست موضوعي يادداشت ها :
: آرشيو يادداشت ها :
: نوای وبلاگ :
وسایلم را در کیفم گذاشتم و به آسمان سفر کردم . آسمان آبی بود و بسیار زیبا ، آرامش تمام محیط را فرا گرفته بود . آنجا خدا را دیدم به خیالم خدا آبی بود . با خدا حرف زدم ، به خدا نگاه کردم. او مظهر آرامش بود چیزی مثل آرامش مطلق . کیفم را بر روی دوشم گذاشتم . به خورشید سفر کردم . خورشید را زرد دیدم به حالتی فرح بخش ، امیدوار کننده . خدا نیز آنجا بود ، اینبار خدا زرد یافتم ، به خدا نگاه کردم ، شاد شدم امیدوار شدم ، تمام وجودم از گرما سوخت . کمی از آب باران خوردم ، نگاهم به ابرها افتاد ، ابرها سفید بودند . پاک ، خالص شده ی آب آبی ، نماد شروع زندگی مانند لباس عروس و نماد پایان زندگی مانند کفن . خدا آنجا بود ، سفید ونورانی ، با معنویتی بی پایان . خدا آنجا بود انگار در نزدیک ترین نقطه موجود . نگاهم به زمین افتاد ، سیاه بود ، پوشیده از کثیفی ها ، افسردگی ها ، شکنجه ها ، ابهام ها . آنجا آخرین نقطه ی زندگی بود ، سیاه سیاه ، نقطه مرگ نقطه نابودی . خدا را به سختی پیدا کردم ، خدا به سختی در انتهای نا امیدی جای گرفته بود . در نقطه ای از سیاهی های زمین نقطه ای روشن تر بود ، نقطه ای سبز . جنگلی بود در آن سیاهی ، به آن نزدیک شدم آن جنگل سبز آکنده بود از طراوت ، شادابی . خدا آنجا بود ، خدا سبز بود طراوت می بخشید . احساس شادابی کردم به سبز نزدیک تر شدم گل سرخی در جنگل خود نمایی می کرد ، به سرخی گل برگ هایش خیره شدم ، هیجان تمام وجودم را فرا گرفت ، احساس قدرت کردم ، از سرخی اش خوردم مزه ی شیرین و تند داشت . غرور نگذاشت در گل قرمز به دنبال خدا بگردم . چشم از گل سرخ برداشتم ... به جایی نگاه کردم، به چیزی ، به رنگی ... چه رنگ بود ؟ نه رنگ نداشت بی رنگ بود . سیاه نبود تاریک هم نبود ، نه رنگش بی رنگ بود . حس کردم بی رنگی هممه جا را فرا گرفته ، سرم را چرخاندم . همه جا بی رنگ بود ، همه جا ... همه جا لایه ای از بی رنگی روی رنگها را پوشانده بود . خدا را دیدم این بار خود خدا را دیدم . خدا در هیچ رنگی نبود ، خدا رنگی نداشت خدا بی رنگ بود . خدا همان بی رنگی غلیظی بود که روی همه ی رنگها وجود داشت . خدا در واقع رنگ نبود ، رنگ نداشت ، رنگ خدا بود ، هر رنگ نشانه ای از خدا بود . تمام اطرافم خدا بود ، چون رنگها همه جا را فرا گرفته بودند و رنگها خدا بودند و خدا بود و خدا همه جا بود ...
نوشته شده توسط : یاس کبود