وبلاگ :
ياس كبود
يادداشت :
نمايشگاه كتاب
نظرات :
1
خصوصي ،
10
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
عاشق
در زمانهاي بسيار قديم وقتي هنوز پاي بشر به زمين نرسيده بود، فضيلتها و تباهيها دور هم جمع شدند؛ خسته تر و کسل تر از هميشه!
ناگهان ذکاوت ايستاد و گفت بياييد يک بازي بکنيم مثلآ قايم باشک!
همه از اين پيشنهاد شاد شدند و ديوانگي فورا فرياد زد من چشم مي گذارم! و از آنجايي که هيچکس نمي خواست به دنبال ديوانگي بگردد همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد!...
odo bia edamasho bekhun
zarar nemikoni
agar ham kardi paye khodet
pas montazeram...
پاسخ
خوش اومدي شما ... سلام !!! چشم ميام ...