• وبلاگ : ياس كبود
  • يادداشت : نمايشگاه كتاب
  • نظرات : 1 خصوصي ، 10 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    در زمانهاي بسيار قديم وقتي هنوز پاي بشر به زمين نرسيده بود، فضيلتها و تباهيها دور هم جمع شدند؛ خسته تر و کسل تر از هميشه!
    ناگهان ذکاوت ايستاد و گفت بياييد يک بازي بکنيم مثلآ قايم باشک!
    همه از اين پيشنهاد شاد شدند و ديوانگي فورا فرياد زد من چشم مي گذارم! و از آنجايي که هيچکس نمي خواست به دنبال ديوانگي بگردد همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد!...
    odo bia edamasho bekhun
    zarar nemikoni
    agar ham kardi paye khodet
    pas montazeram...
    پاسخ

    خوش اومدي شما ... سلام !!! چشم ميام ...